نوشته شده توسط : مــــــــــــــــن

 

 

پنداشتی که چون ز تو بگسستم

 دیگر مرا خیال تو در سر نیست

 اما چه گویمت که جز این آتش

 بر جان من شرارۀ دیگر نیست

 شب لحظه ای به ساحل او بنشین

 تا رنج آشکار مرا بینی

شب لحظه ای به سایۀ خود بنگر

 تا روح بی قرار مرا بینی

 من با لبان سرد نسیم صبح

 سر می کنم ترانه ای برای تو

 من آن ستاره ام که درخشانم

 هر شب در آسمان سرای تو

 غم نیست گر کشیده حصاری سخت

 بین من و تو پیکر صحراها

 من آن کبوترم که به تنهائی

 پر می کشم به پهنۀ دریاها

  شادم که هم چون شاخۀ خشکی باز

 در شعله های قهر تو می سوزم

 در دل چگونه یاد تو می میرد؟

 یاد تـــــــــو یاد آن عشق نخستین است

یاد تـــــــــو آن خزان دل انگیز است

 کو را هزار جلوۀ رنگین است
 

اما من آن شکوفۀ اندوهم

 کز شاخه های یاد تـــــــو می رویم

 شبها تورا به گوشه های تنهائی

 در یـــــــاد آشنای تــــــــــو می جویم



:: بازدید از این مطلب : 566
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 8 / 3 / 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد